بهشت از دست رفته: آغاز یک خوانش

پاسی از نیمه شب گذشته. من بی‌قرار و گرسنه؛ بعد از تموم کردن «ماهی سیاه کوچولو» روی تخت دراز کشیدم. درک نمی‌کنم چرا اینقدر مهمه؛ یا اینکه اصلا چی می‌خواد بگه. از بین تموم داستان‌های صمد بهرنگی اینو از همه کمتر دوست دارم.

برخلاف عادت همیشگی، امشب قصد ندارم با گوش دادن به پادکست بخوابم. تموم شدن ۲۰۱۸ باعث شده ببینم تو یه سال گذشته چقدر کم کتاب خوندم و بخوام تلاشی برای عوض کردن آمارش بکنم. به کتابخونه‌ام نگاه میکنم.

اول سفرنامه‌ی ابن بطوطه رو برمیدارم. اما بعد از باز کردنش و خوندن فقط چندتا کلمه، متوجه می‌شم الان حس و حال اون فضا رو ندارم. کتاب رو سر جاش می‌گذارم و دوباره به کتابخونه چشم می‌گردونم.

خیلی دوست دارم یه تیکه هایی از نمایشنامه‌ی سقراط رو بخونم.

به این فکر میکنم که این نمایش چقدر به فرهاد آییش وابسته است و احتمالا اصلا حول اون نوشته شده.

یکم غمگین می‌شم.

چشمم می‌خوره به کتاب کوچییک دیگه‌ای که همون‌جاست. مدتی پیش، بیشتر به خاطر قیمت پایین اش خریده بودم. ترجمه‌ی سه دفترِ اول «بهشت گمشده»ی جان میلتونه. احتمالا قصد خوندنش رو هیچ وقت نداشتم. قبل تر تصمیم گرفته بودم که این شعرو حتما به زبون اصلی بخونمش. حیفه که این شعر رو کامل تجربه نکنم. با این حال فکر میکنم الان وقت مناسبیه برای نگاه انداختن بهش.

اولین خط ها رو می‌خونم. از معروف ترین شروع‌ها یا مطلع‌های یه شعره و کتابه . اصلش به خاطرم میاد. کلمه‌ی نافرمانی. disobedience! زبان رو به چه حرکتی درمیاره. disobedience! چه آوای زیبایی داره. جملات اصلی درست یادم نمیاد، یکم اذیت ام می‌کنه، می‌خوام این چند خطی که خوندم رو با اصلش مقابله کنم. دنبال paradise lost تو دستگاه کتابخوان1 می‌گردم. پیداش می‌کنم. نسخه‌ی با توضیحات philip pullman؛ از مقدمه باز میشه. تصمیم می‌گیرم مقدمه رو بخونم.

تو ذهنم مقدمه رو باصدای خود پالمن می‌خونم. قدرت غریب مغز ما! برای آرامش قبل خواب عالیه. شب های زیادی رو با گوش دادن به این صدا به خواب رفتم.2 مقدمه منو می‌گیره. استادانه ولی در عین تواضع نوشته شده.

میگه شعر رو باید بلند خوند؛ شعر رو باید بلند خوند حتی وقتی نمی‌فهمیش. نه اینکه تو سکوت رمز گشاییش کنی. قرائت شعر رو تجربه‌ی پیچیده و خاصی میدونه و تشبیه به این میکنه که ناگهان متوجه بشی بلدی ارگ بنوازی. به طور کامل منظورشو درک میکنم. بلند خوندن چیزی که درست نمیفهمی. تکه‌های از شعر رو برای بلند خوندن تو مقدمه اورده. قبلا هم این مقدمه رو خوندم؛ ولی این بار سرِ تسلیم به pullman فرو میارم و تکه شعر ها رو زمزمه می‌کنم.

معناشون رو نمی‌فهمم، خوندنم هم سکته داره. خیلی از کلمات رو بلد نیستم ادا کنم. با این حال ترسش ریخت و سد خوندنش شکست. دارم ارگ می‌زنم! نواختنم بی‌عیب نیست، اما همین قدر هم به معجزه شبیهه. با اینکه لذت می‌برم، سرما و گرسنگی و نور بی‌روح لامپ LED کلافه‌ام کرده.

تصمیم می‌گیرم ادامه‌اش رو برم زیر کرسی بخونم. تو نور و گرمای لامپ رشته ای. هوای خفه‌ی اون زیر رو هم به جون می‌خرم. پامیشم، قبلش میرم آشپزخونه یه تیکه نون سنگک از فریزر درمیارم. نمی‌خوام صدا کنم. برای همین نون رو می‌گذارم رو میز که خودش آروم گرم شه. میرم زیر کرسی. گرما و نور غیرمستقیم لامپ رشته‌ای عالیه.

مقدمه تموم میشه. بعد از اون، غرق مقدمه‌ی دفترِ اول می‌شم. متوجه میشم منظور از paradise lost، «بهشتِ گمشده» نیست. بهشتیه که از کف آدم رفته. مقدمه همه‌ی نقاط مبهم رو برام حل می‌کنه. قبلا تلاش کرده بودم کتاب اول رو بخونم. سطرها رو می‌خوندم، ولی نفهمیدن تکه‌هایی رشته داستان رو پاره می‌کرد. پالمن رشته های گسسته رو به هم وصل کرد و بعد یهو بی‌هوا سرِ نخ رو انداخت توی دستم:

Of man’s first disobedience,
and the fruit Of that forbidden tree,
whose mortal taste Brought death into the world, and all our woe,
With loss of Eden, till one greater man Restore us,
and regain the blissful seat,

از نافرمانی نخست انسان، و میوه‌ی آن درخت ممنوعه،
که طعم فانی اش مرگ را به دنیا آورد، و تمام بدبختیمان، با از دست دادن باغ عدن،
تا یک مرد والاتر بازگرداند ما را، و بازپس گیرد آن جایگاه با سعادت، 3

میلتون داستان کل این شعر حماسی بلند رو در چهار خط اول به ما اعلام می‌کنه.

Illustration by Gustave Doré in John Milton's Paradise Lost

نفس تازه می‌خوام. سرمو از زیر کرسی بیرون میارم. چشم‌هام رو می‌بندم. صدای یکنواخت تهویه میاد. مدتی که می‌گذره، تو صدای تهویه الگوی آهنگینی می‌شنوم.

می‌فهمم گرسنگی و خستگی دیگه جدی شدن.


گرما!

به سختی خودمو به کلید لامپ می‌رسونم و خاموشش می‌کنم. همین برام کافیه تا خواب یهو از سرم بپره. دیگه خیلی احساس گرسنگی می‌کنم. پامیشم.

یخ نون کامل آب شده. از یخچال پنیر و گوجه برمی‌دارم. می‌بلعم.

به اتفاقی که افتاد فکر می‌کنم.
«چه تجربه خارق العاده ای!»
تو ذهنم مرور می‌کنمش.
«امیدوارم فراموشش نکنم.»

اما میدونم فردا که از خواب بیدار بشم جز شبح ای ازش نخواهد موند. تصمیم می‌گیرم بنویسم قبل از اینکه کامل از یاد بره؛ قبل از اینکه که از خاطرم برای همیشه محو بشه.

  1. Kindle ↩︎

  2. کتاب صوتی سه گانه‌ی پالمن توسط خودش و گروهی از بازیگران رادیو اجرا شده. ↩︎

  3. این شعر داستان رانده شدن آدم از بهشت را به زبان حال تعریف می‌کند. برای همین آمدن مسیح با فعل آینده نوشته شده. ↩︎

برای احترام به حریم خصوصی شما افزونه‌ی نظردهی دیسکاس فقط در صورت تمایل شما بارگذاری می‌شود.

بازگشت